هوای دود زده ی این شهر جایی برای نفس کشیدن نگذاشته !
دلم برای خودم میسوزد
باید به فکر تنهایی خودم باشم. دست خودم را میگیرم و از خانه بیرون میزنیم. در پارک، به جز درخت و هوای نفس گیر و خاکستری هیچکس نیست. روی تمام نیمکتهای خالی مینشینیم، تا پارک، تنهایی ام را ببیند دلم گرفته،
از پارک بیرون میزنم
مغازه ها رو میبینم و ادمها که چه عجولانه در حالا رفت و امدند
و اما من سلانه سلانه به انها مینگرم
کمی خرید میکنم و برمیگردم به خانه ام .
اه که چقدر دلم گرفته