تنهایی


هوای دود زده ی این شهر جایی برای نفس کشیدن  نگذاشته !

دلم برای خودم میسوزد

باید به فکر تنهایی خودم باشم.
دست خودم را می‌گیرم و
از خانه بیرون می‌زنیم.
در پارک،
به جز درخت و هوای نفس گیر و خاکستری
هیچ‌کس نیست.
روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم،
تا پارک،
 تنهایی ام را ببیند
دلم گرفته،

از پارک بیرون میزنم

مغازه ها رو میبینم و ادمها که چه عجولانه در حالا رفت و امدند

و اما من سلانه سلانه به انها مینگرم

کمی خرید میکنم و برمیگردم به  خانه ام .

اه که چقدر دلم گرفته