درد سیاوش ( اسماعیل فصیح)


اثری پلیسی و البته خواندنی


جلال آریان یکی از شخصیت های کتاب های ( اسماعیل فصیح) خواهری دارد به نام فرنگیس ، فرنگیس نیز دختری دارد به نام ثریا ، که قرار است با پسری به نام خسرو ازدواج کند . شب عروسی شهروز عموی دیوانه خسرو جشن را بهم می زند و می گوید شما باید تقاص خون برادرم را بدهید . به دنبال این موضوع خسرو همه چیز را ترک کرده و به جست جوی دلیل مرگ پدرش می رود . پدر اصلی او سیاوش در زمانی که خسرو یک ساله بوده فوت نموده . سیاوش مردی بود،متفاوت از سایرین نیک اندیش و ساده زیست و حالا جلال آریان از آبادان به تهران میاد تا به خسرو و ثریا کمک کند........ 



   


 





قسمت هایی از کتاب 


 سحرگاه  اردیبهشتی خاکستری  رنگ آبادان روی باغ 267 نشسته بود.  باغ ساکت بود. جاده خرمشهر ساکت بود. آسمان ساکت   و دنیا  آرام و بی خیال  ، میان نسیم ..... 

  نخلهای بلند ،  درختهای عرعر، بوته های بزرگ خر زهره ، همه خوب آلود  و خاک گرفته ، منتظر بارانی  بودند که حالا  باید برایش  پنج ماه صبر می کردند.... 



تنها صدای  دیگری که می آمد صدای خاکستری شدن موهای خودم بود... 


فرنگیس گفت : جلال یکی از سیاره های منظومه ی شمسی  هست - نمیدونم نپتون یا کدومشون - که شنیده ام  شبانه روزش یکصد و شصت و پنج ساعت طول میکشه. دیشب تا حالا برای ما انگار یکصد و شصت و پنج قرن بوده. 


دمدمه های سحر از خواب پریدم، همه جا تاریک بود. اول فکر کردم با مورسو  توی زندان الجزایرم. بیرون هنوز باران می آمد. کتاب از روی صورتم افتاده بود. اثر گرمی شب از تنم رفته بود. باز خودم بودم. تنها ، دهانم خشک و تلخ. اندرونم خالی، پیرمرد کابوسناک نبود. مورسو هم نبود. جلال آریان بود ، در تهران خوابیده  بود، یا سعی کرده بود بخوابد، صدای تک و توک ماشین های توی جاده ی قدیم را میشنیدم  که می گذشتند. 



گفتم :(( وقتی یک نفر رو دوست داری نباید به او بخندی)) 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد