پدر



سلام پدر ....
رفتی ...
ستاره ها هم رفتند ...
من هم می آیم .....
کوله بار خستگیم را بر دوش میگیرم ....
و دست خواهر و مادرم را میگیرم .....
و تا خود خدا پیش میبرم ....
و برایشان بر بلند ترین ابر بهاری ماوا میگزینم ....
تا مادرم 4 بشقاب سر میزمان بگذارد ....
تو غذا بخوری و من یک دل سیر نگاهت کنم ....
تو غذا بخوری و من سیر شوم از نگاهت .....
وجودت اکسیر جاودانگیست .....
یک نفس سر میکشم .....
سری به خوابهایم بزن ...
تا با هم کشتی بگیریم .....
لحظه ی خداحافظی سر مزارت...
داور سوت زد ....
و دستان تو را بالا برد .....
جایزه برنده قطعه ای از بهشت بود ....
همه اش سهم تو باد ......
امین ......

تنهایی


هوای دود زده ی این شهر جایی برای نفس کشیدن  نگذاشته !

دلم برای خودم میسوزد

باید به فکر تنهایی خودم باشم.
دست خودم را می‌گیرم و
از خانه بیرون می‌زنیم.
در پارک،
به جز درخت و هوای نفس گیر و خاکستری
هیچ‌کس نیست.
روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم،
تا پارک،
 تنهایی ام را ببیند
دلم گرفته،

از پارک بیرون میزنم

مغازه ها رو میبینم و ادمها که چه عجولانه در حالا رفت و امدند

و اما من سلانه سلانه به انها مینگرم

کمی خرید میکنم و برمیگردم به  خانه ام .

اه که چقدر دلم گرفته